دو تا خواهر و دیدم که به خاطره یه سری مسائل بیخود سالها فقط به هم سلام میدادن......
دو تا خواهرو دیدم که باز هم به خاطره یه سری مسائل بیخود با هم حرف هم نمیزدن .... تازگی ها اگه جایی همدیگرو ببینن سلام میدن و احوالپرسی میکنن.......
میگن دل همدیگرو شکستن و به خاطره همینه که دیگه نمی تونن رابطه ای بهتر از این داشته باشن......
اون حسشون واسم مبهم بود.....یعنی چی رابطشون دیگه اون رابطه اولی نمیشه......؟؟؟ دو تا خواهر؟؟؟؟
اما......
وقتی یه چیزی شکست شاید بشه با چسب تیکه هاشو بهم چسبوند اما دیگه به دلت نمی شینه.....
وقتی قلبت کدر شد باید خیلی بدویی تا تیرگی رو از بین ببری......که هرچقدرم از بین بره باز هم اثرش میمونه....
وقتی یه کاری رو برای اولین بار انجام دادی دیگه جزء کسایی که تا حالا انجام ندادن نیستی.....میری جزء کسایی که بارها اون کارو انجام دادن....
وقتی یه رابطه خوب از بین رفت دیگه رفت......شاید بشه نگه ش داشت اما دیگه اون کیفیت قبلی رو نخواهد داشت.....
همین الان یعنی ساعت 3 بامداد روز 16 فروردین سال 92 کاملا متوجه شدم اون دو تا خواهر که یه عمر واسه هم میمردن و الان سالی یه بار حال همو میپرسن چه حسی دارن.......بیچاره ها هی میخوان مثله قبل با هم مهربون باشن اما نمیشه......خب 15 ساله نشده، دیگه کی؟؟؟؟ هر دو پیر شدن........دلم براشون سوخت.........اونارو هم چشم زدن.....یادمه همش میگفتن اینا چقدر با هم خوبن.......اونارو هم دیگران از هم جدا کردن وگرنه خودشون همدیگرو دوست داشتن......
بهترین دوستم که از خواهرم بیشتر دوسش داشتم چون واقعا باهاش صمیمی بودم رو از دستم گرفتن..... دنیا با تمام دوستاش........آخ.....
خییییییییییییییییلی درد داره.....
کاملا حس کردم.......حسش اشکمو درآورد..........حس مقایسه قبل و بعد...... 
نظرات شما عزیزان:
|